بردیا بردیا ، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره

بردیا جون

کیک سالگرد ازدواج و شیرین کاری بردیا جون

این کیک رو بابام بدون اینکه مامان بدونه با خودش اورد خونه تا مامان رو خوشحال کنه من وقتی کیک رو دیدم شروع کردم به ملچ ملوچ... تا اینکه تصمیمم رو گرفتم در یک عملیات سریع تا مامان یه لحظه سرش رو برگردوند خودم رو پرت کردم توی کیک.... اما فقط انگشتام بهش رسیدچون یه کم فاصله اش با من زیاد بود ولی باز من کار خودم رو کردم اخه کیک به این خوشمزگی رو که جلوی نی نی نمیزارن...   اینم سهم منه........ ولی میگن هنوز کوچولویی........ نمیتونی بخوری....   ...
16 شهريور 1392

29مرداد ماه

من در چشم تو کتاب زندگی را می خوانم و هر بار که مژه های تو "به هم می خورد یک صفحه از این زندگی را برای من ورق میزند سالروز یکی شدنمان مبارک   4 سال از پیوندمان گذشت ای کاش گذر زمان در دستم بود تا لحظه های با تو بودن را آنقدر طولانی می کردم که برای بی تو بودنم وقتی نمی ماند امسال در روز سالگرد ازدواجمان فرشته ای کوچک را در کنار خود داریم که زندگیمان را شیرین تر و زیباتر می کند خدا را سپاس می گوییم به خاطر زیباترین هدیه ای که به ما عطا کرد                 ...
28 مرداد 1392

بردیا توی این هفته چه کارهایی انجام داد

رفتیم پارک منم عینک مامان رو گرفتم و یه ژست گرفتم تا ازم عکس بگیرن                                                                                                   &n...
16 شهريور 1392

بردیا5ماهه شد

اینم 2تا از دوستای جون جونیم...........   داشتم اواز میخوندم که باز مامان با دوربینش اومد این مار رو امیر رضا بهم داده این ماشین هم مادر بزرگم واسم گرفته   اینم من وقتی دوربین رو دیدم تا مامان دیگه دست از سرم برداره اینم امیر رضا پسر خاله ام وقتی رفتم خونه مادر بزرگم اونجا بود کلی با هم عکس گرفتیم                                      ...
16 شهريور 1392

بردیا و شیطنت هایش

                                                        صفحه ها رو ورق میزنه و عکسا رو نگاه میکنه وقتی اهنگی رو که دوست داره پخش می کنن در هر حالتی که باشه برمیگرده نگاه میکنه                                   &...
16 شهريور 1392

چند تا عکس از 4ماهگیم

این جوجومه خیلی دوسش دارم وقتی فشارش میدم صدا میده همیشه ودر همه حال دستام تود دهنمه" عاشقشونم اینم هاپومه که یکی دیگه از عروسکای دوست داشتنیمه اینم دست وپامه........... پستونکمم رو سفت توی دهنم گرفتم و حاضر نیستم به کسی بدم ...
16 شهريور 1392

بردیا در4ماهگی

توی این ماه خیلی شیطون شدم دوست دارم همش باهام بازی کنن   این ماه هم واکسن داشتم فلج اطفال و سه گانه خدا رو شکر تب نکردم وزنم6/600وقدم63cmشده بود توی این ماه بود که در جشنواره نی نی شکمو شرکت کردم واین عکس رو واسه مسابقه فرستادم   مامانم هم توی این ماه واسم وبلاگمو ساخت صداهای جدید "قیافه های جدید رو دوست دارم به هر چی نزدیکم باشه چنگ میزنم سوار روروکم میشم و خودم رو تکون میدم  اسباب بازی ام رو این ور و اون ور پرت میکنم اینم از عکساییه که واسه مسابقه انداختم     ...
16 شهريور 1392

بردیا در3ماهگی

  توی این ماه پاهام رو روی زمین سفت نگه میدارم و وقتی سر پا نگهم می دارن شروع به راه رفتن میکنم این عکسم هم توی بوستان نهج البلاغه انداختم کلمه "ماما" رو گاهی میگم درست کردن حباب"صدای بلند از خودم در اوردن و نشستن توی روروک رو دوست دارم اب دهنم هم راه افتاده  و گاهی هم میگم گ گ... دوست دارم همش بغلم کنن و از کنارم تکون نخور رختخوابم رو یه چرخش 360درجه میزنم دوست دارم هر چی دیگران می خورن منم بخورم به خوردن پارچه و هر چی دم دستم باشه علاقه دارم دستام رو تا اخر توی دهنم میکنم من در انتخ...
16 شهريور 1392

بردیا در 2ماهگی

اینجا هم مثل فرشته ها خوابیدم   بازی کردن با دستام و خوردن اونا با خنده و صدا در اوردن با دیگران بازی میکنم دستام رو به طرف بالا بلند می کنم یعنی منو بغل کنید با مامان و بابام دالی بازی میکنم پتو رو رو سرم میکشن و من با پاهام اونو کنار میزنم وقتی گریه میکنم کلمه "ما"رو میگم  یعنی مامان توی این ماه واکسن داشتم فلج اطفال/هپاتیت/سه گانه(دیفتری" کزاز"سیاه سرفه) خدا رو شکر تب نکردم مامان همش بهم استامینوفن می داد تلخ و بد مزه بود وزنم5/400وقدم 57/5cmشده بود قبل از حموم بدنم رو با روغن...
16 شهريور 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بردیا جون می باشد