بردیا بردیا ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره

بردیا جون

بردیا وشیرین کاریهایش...

کلمه هایی که بردیا یاد گرفته...و معناشون رو هم میدونه... بابا - ماما - لالا (وقتی کسی میخواد بخوابه یا عروسکاش رو میخوابونه) به به - نه - جیز (چیز خطرناک)- ال (وقتی کسی رو صدا میکنه) ما (من) وقتی اذان پخش میشه باهاش میخونه و میگه: الله و اکب وقتی اهنگی میشنوه دست میزنه و خودشم میخونه   غذا خوردن بردیا...به تنهایی پسرم سوت میکشه و فلوت میزنه وفوت کردن رو یاد گرفته چند دقیقه به تنهایی بلند میشه و لی هنوز کاملا راه نیفتاده اینجا هم خودش میخواد از پله اشپزخونه بیاد پایین اولین مسواک بردیا البته بعد از مسواک انگشتی...
30 فروردين 1393

تقویم سال 93بردیا-13ماهگی عشق مامان

این تقویم ها رو بهار جون درست کرده البته به علاوه این قالب قشنگ.... دستش درد نکنه خیلی زحمت کشید ممنون اینم ادرس وبش seniya.ir         کودکانه با سنیا   سیزدهمین ماهگردت مبارک عزیز دلم...... ایشالا همه ماه های زندگیت بهاری باشه .... ...
23 فروردين 1393

عکس های سفر نوروزی ودومین سفر هوایی

طبیعتش فوق العاده بود....و هوای پاک.... سد ایلام چند بار به طبیعت زیبای اونجا رفتیم و کلی خوش گذشت صبح میرفتیم و عصر برمیگشتیم امامزاده صالح(صالح اباد) هم که برای زیارت رفتیم اونجا شهرمهران سنگ ها رو روی زیر انداز میانداختم و حسابی باهاشون بازی میکردم قلعه والی....موزه وبازارچه نوروزی-شهر ایلام دیگه خودم غذا میخوردم.....حسابی مستقل شدم اونجا یاد گرفتم اذان بگم...دستامو میزارم رو گوشم و میگم الله و اک. .. بدون کمک سر پا می ایستم گاهی چند دقیقه  بالا و پایین میپرم... هر کس میخواد ...
22 فروردين 1393

اولین سفر هوایی بردیا....سفرنوروزی

در حال جمع کردن وسایل سفر با کمک بردیا... در راه فرودگاه..... فرودگاه مهراباد .... توی لحظه های اخر برنامه سفر 3نفره کنسل شد و بابایی مجبور شد به خاطر کارش تهران بمونه و من و بردیا عازم سفر شدیم به غرب کشور-شهر ایلام   داخل هواپیما.... بردیا توی این سفر 1ساعته همش بازی میکرد و مجله نگاه میکرد و البته شیطنت... پروازمون روز سه شنبه ساعت1:35بعداز ظهر تاریخ5فروردین93بود بابا بزرگ اومده بود دنبالمون فرودگاه... تا رسیدی خونه شیطنتات شروع شد توی روشن و خاموش کردن لامپ حرفه ای شدم... امیر رضا هم اونجا بود...
22 فروردين 1393

سال نو مبارک

گل زیبای من یکسال گذشت... 4فصل را پشت سر گذاشتی.....وحالا در استانه نوروز هستیم روزهاو سالها پشت سر هم میگذرداماتنهاچیزی که میماند مهربانی-گذشت-دوست داشتن وعشق ورزیدن است.... دومین عیدت مبارک..... ...
27 اسفند 1392

جشن تولد یکسالگی....تولد بردیا

بقیه عکس ها را در ادامه مطلب ببینید   روز تولد بردیا 4شنبه 21اسفند بود اما ما جشن رو به جمعه موکول کردیم تا دوستامون بتونن بیان تم خاصی نداشت.... رفتیم هایپر استار و بردیا خودش وسایل تولدش رو انتخاب کرد... این هم شد تم بردیایی... ایشالا سال دیگه یه تم خاص استفاده میکنیم که بردیا دوسش داشته باشه توی جشن خیلی بیقراری میکرد و متاسفانه اون جور که میخواستم نتونستم ازش عکس بگیرم.. دست مامان ارشین بابت فیلم هایی که گرفته درد نکنه... جز کیک تمام خوراکیها و خوردنیها وتزیینات رو مامان انجام داده... کیک هم ایده مامان و بابا بوده.. . ...
25 اسفند 1392

شمارش معکوس....

پسر گلم تولدت نزدیکه...پیشاپیش تولدت رو تبریک میگم   با اومدنت به زندگی ما شادی و خوشحالی و سر سبزی اوردی عروسک قشنگم یکسال گذشت و چه زود.. انگار همین دیروز بود که خبر اومدنت رو به همه دادیم..... ثانیه ها...ساعتها...روزها....ماه ها...فصل ها گذشت و حالادر آستانه یکسالگیت هستیم یک سال گذشت.... کنار تو روزهای قشنگی داشتیم که خاطرات زیبایی رو برامون رقم زد.. دوستت دا ریم تولدت مبارک ...
15 اسفند 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بردیا جون می باشد