خاطرات......بارداری-نامگذاری و زایمان و روزهای اول بردیا
تصمیم گرفتم خاطرات دوران بارداری و نامگذاری پسرم و زایمانم رو بنویسم
تا هیچ وقت فراموش نشه
وقتی فهمیدم خدا یه فرشته کوچولو میخواد بهمون بده خیلی خوشحال شدم
اصلا توی پوست خودم نمیگنجیدم
من دوست داشتم پسر باشه اما بابایی دوست داشت دختر باشه....
تیرماه 91بود که همش احساس میکردم یه چیزی اضافه توی شکمم هست...
15تیر رفتیم هایپر استار...بعد از خرید پیتزا گرفتیم خوردیم...
یه مقدارش موند بردیم خونه...روز بعدش بابا واسه کاری رفت قم...
منم وقتی تنهام حال درست کردن غذا ندارم
رفتم پیتزایی که توی یخچال بود رو گرم کردم و خوردم نیم ساعت نشد بالا اوردم...
منی که عاشق پیتزا بودم.....
حس کردم حال به هم خوردگیم دلیلش بارداری باید باشه...
یه حسی بهم میگفت یه نی نی نازه....
اما واسه اطمینان خواستم چند روز بگذره ..
تا اینکه 30تیر از بابایی خواستم عصر که اومد خونه برام بی بی چک بگیره...
جوابش.....
روز 31تیر رفتم درمانگاه نزدیک خونه....ازمایش دادم....
نیم ساعت بعد جوابش اماده شد
بردیم پیش دکتر
اونم گفت بله ....
داری مامان میشی
اولین نوبت چکاپ و تشکیل پرونده 23مرداد91بودروز دوشنبه ساعت2....
اون روز هفته نهم بودم...
بین ماه دوم و سوم حالت تهوع داشتم اصلا چیزی نمی تونستم بخورم...
خیلی بد بود...فقط میوه میخوردم...نودل و سوپ... و چایی و اب میوه
غیر از اینا بالا میاوردم
دوران بارداریم از بوی یخچال- فریزر-غذای مونده حالم به هم میخورد
تهوعم تموم شد
و خوش خوراک شدم حتی چیزهایی که دوست نداشتم میخوردم...
همیشه دهنم میجنبید و شیرینی خیلی میخوردم...
از ترشی خیلی خوشم نمی اومد...اما غذایی نبود که نخورم
ازمایش غربالگری رو که بین هفته 11تا13بود رو توی بیمارستان پارس انجام دادم
اینم اولین عکس از نی نی قشنگم که واسه غربالگری گرفتم از خانومه خواهش کردم ازش واسم کپی بگیره....گفتن میفرستن المان 2هفته بعد جوابش میاد
دوهفته بعد جوابش اومد و قبلش یه خانوم از المان تماس گرفت خونمون
و راجع به ازمایش برام توضیح داد که چه جور بوده و....
خدا رو شکر همه چیز خوب بود
غربالگری دوم هم انجام دادم اونم نتیجه اش خوب بود
بعد هم دیابت دوران بارداری که بین هفته 24تا 28.باید انجام میدادم..
که اونم خوب بود
خدا رو شکر دوران بارداری خوبی داشتم اصلا اذیت نشدم
روزی که جنسیت بچه مشخص شد من خوشحال بودم البته از قبلش حس میکردم پسر باشه...
بابایی یه کم ناراحت شد اما بعد گفت مهم اینه که سالم باشه
اولین وسایلی که براش گرفتیم
گاهی هم لباسش رو این جور میکردم و میگفتم
یعنی کی میشه نی نی من این لباس رو بپوشه
خوش خنده میشه...
برای انتخاب اسم هم به دوستای نزدیک و عمه ها و خاله ها گفتیم
هر کدوم چندتا اسم برامون اس ام اس کنن
نتیجه اش.....
مامان ارشین: آترین-مهرگان-آدریان-ارسلان-آرتام-آرشاویر
مامان امیرحسین واسرا: آرین-آرشام-سپهر-کسری-پدرام-مهرزاد-آرمان-آرمین
مریم دختر دایی: فرزین-رامسین-بردیا-مهیار-هانی-پرهام-سام-ایین-پارسا
زن عمو مریم: میلاد-آرمین-نیما-طاها-آرتین-دانیال-محمدامین-ایلیا-آرمان-آراد-آرشام-آویان
عمه معصومه: علیرضا-مهدی-محمد رضا-پوریا-احمد رضا
عمه مریم: علیرضا
عمه زهرا:امیرمحمد-امیرحسین-محمد مهدی-امیررضا-محمدطاها
حدیث دختر خاله:نیوتیش-رادین-رهام-روشان-مانی-ماهان-مهزاد-مهیار-نکیسا-هوتن
مریم (عسل)دختر خاله:کیارش-آرش-مانی-پویا-مهیار
خاله مهری:مانی-امیر علی-مانی-امیر رضا-طاها-ماهان
اما اسم های مورد نظر من و بابا
بردیا-داریا-پارسا-برسام
اخرش هم بابا اسم رو به خودم سپرد که بین اونا انتخاب کنم
و شد بردیا...
هر ماه چکاپ میرفتم تا شد 2هفته یه بار....بعدم هفته ای 1بار....
البته در کنارش بیمارستان کلاسهای بارداری و زایمان گذاشته بود ا
ونا رو هم میرفتم خیلی خوب بود دوستای زیادی پیدا کردم
و استرسم برای زایمان کم شد....
هر روز عصرها با بابا میرفتیم پیاده روی....
میخواستم طبیعی زایمان کنم...
میوه -شیرینی - خرما-اجیل و بستنی خیلی میخوردم
بابایی توی این دوران خیلی کمک حالم بود حدود 9کیلو اضافه کرده بودم
روزها سپری شد و گذشت...
قرار بود 26اسفند زایمان کنم
اما وقتی واسه چکاپ اخر یعنی 21اسفند رفتم دکتر
اخرین سونوگرافی رو برام نوشت
و رفتم انجام بدم خیی شلوغ بود ساعت 5کارم تموم شد
وبردم پیش دکتر...گفت مایع اطراف بچه خیلی کم شده امروز حتما زایمان میکنی...
گفت برو پرونده تشکیل بده بچه ات امشب دنیا میاد
هم خوشحال بودم هم استرس داشتم
منم سریع به بابا زنگ زدم اونم اومد
کارای بستری شدنم رو انجام دادیم
و من ساعت 6عصر بستری شدم خیلی ترس و استرس داشتم
پرستارا مدام من رو چک میکردن پرستار سرم من رو عوض کرد اما یه دفعه صدای قلب بچه تغییر کرد
اونا هم چک کردن دیدن مایع اطراف بچه خیلی کم شده
اگه بخوان منتطر باشن تا طبیعی زایمان کنم بچه از دست میره
بعد تصمیم گرفتن منو سزارین کنن البته بیحسی بود نه بیهوشی...
تنها حسی که داشتم این بود که انگار یه چیزی روی شکمم کشیدن همین
بعد صدای یه نی نی رو شنیدم
بله....پسرم دنیا اومد اونو بهم نشون دادن یه پسر زشت و سیاه....
دقیقا ساعت 9:35شب دنیا اومد...
توی حالت خواب و بیداری بودم که به بخش منتقلم کردن
پسرم رو هم لباساش رو تنش کردن و گذاشتنش روی تختم ...وهر دو رفتیم بخش....
توی راهرو که داشتن منو میبردن چشام بسته بود
اما بوسه بابایی رو روی پیشونیم حس کردم
خیلی درد داشتم
بابا رفت دنبال مامانم کرج و حدود 12/30یا 1شب بود که مامانم بالا سرم بود
کلی عصبانی شد چرا به ما نگفتین...
اخه من فکر نمیکردم به این زودی دنیا بیاد به کسی هم نگفتیم تا همه سورپرایز بشن...
اما چون طبیعی نبود و سزارین شدم 2روز بیمارستان بودم بدون همراه نمیشد...
مامانم 2روز و 2شب بالا سرم بود چشم روی هم نزاشت....
ممنونم مادر خوبم با بودنت بهم دلگرمی دادی
روز بعد بچه رو چک کردن ببینن زردی داره یا نه...
خدا رو شکر نداشت....
قدت 50سانت-وزنت 3/25 و دور سر35بود
همون روز بابایی تا ظهر دنبال شناسنامه بود
و روز سه شنبه بردیا شناسنامه دار شد...
اولین کسانی که اومدن بیمارستان دیدنت
خاله مهری-سرور جون و پسرش یوشا-مریم و امیر رضا و عمه شهرزاد جاری خواهرم....
4شنبه عمه معصومه از شهرستان اومده بود قرار بود اون همراهم باشه
اما چون اقا بردیا یه هفته زود دنیا اومد همه برنامه ریزی ها به هم ریخت...
تا کارای ترخیص رو انجام دادن و یه بار دیگه ازمایش زردی از بردیا گرفتن
و واکسن هاش رو زدن ساعت 3شد
مامانم صبح ساعت 10 با بابایی رفت خونه تاکمی استراحت کنه
و بجاش عمه معصومه اومد پیش ما تا تنها نباشیم
ساعت 3بود که ما هم راهی خونه شدیم....
مامانم 20روز پیش ما بود و حسابی کمک حالم بود
ناف بردیا توی 5روز افتاد
و اولین بار هم عمه معصومه و مامانم با هم حمومش کردن
عمه معصومه 3روز پیش ما بود...دستش درد نکنه....
روز عید هم که بردیا 10روزه بود
و در کنار مامان -بابایی-مامان بزرگ و باباحاجی(پدر و مادر مامان)سال نو رو جشن گرفتن
بابا حاجی توی گوش هات اذان و اقامه خوند....
و اولین سفر بردیا به کرج خونه مامان بزرگ و باباحاجی بود که توی 7روزگی انجام شد
اولین پارکی که رفتی نهج البلاغه بود
اولین بار که مامان تنهایی با کمک بابا حمومت کرد 23روزه بودی
اولین خرید بردیا از هایپر استار توی22روزگیت بود
اولین رانندگی مامان بعد از دنیا اومدنت22روزگیت بود
اولین چکاپ یکماهگیت قدت57-وزن4/200 و دور سر36/5بود