ماجرای پشت فرمون نشستن بردیا
اماده شدیم با بابا واسه خرید بریم بیرون.....
اینجا توی ماشین ساکت بودم...
مامانم منو گذاشت روی صندلی بابا ...
مثل یه اقا نشستم....
مامان بهم یه سیب داد تا از این حالت ساکتی در بیام...
اخه میرم بیرون خیلی مودبم....
اینجا یه نگاه به مامان انداختم ....
بعدش......
اول یه دستی فرمون رو گرفتم بعد.....
گفتم بلند شم جلومو ببینم
اینم من که دیگه حاضر نبودم فرمون رو ول کنم....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی