بردیا بردیا ، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

بردیا جون

نظرات (76)

مادر منتظر
16 آذر 92 13:32
سلام دوست خوب و مهربونم لطفا اگه تونستی هر چه زودتر به وبلاگم بیا.
مامان امیرشایان
16 آذر 92 13:39
واقعا"بامزه و نمکیه زنده باشی بردیا جون
سارا مامان اهورا
16 آذر 92 14:18
ای جااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااانم.الهی قربونت برم عسیسم
سارا مامان اهورا
16 آذر 92 14:19
_____*######## ____*##########* __*############## __################ ____________*##* _##################_________*#####* __##################_____*########## __##################___*############# ___#################*_###############* ____#################################* ______############################### _______############################# ________################# ######### __________####################### ___________*#################### ____________*################## _____________*############### _______________############# ________________########## ________________######## _________________###### __________________#### __________________### ___________________# #####__#_____#____###_________ #_____ _____#__#_____#___#____#________#_____ _____#__#_____#__#______#_______#_____ #####__#_____#__#______#_______#_____ _____#___#___#___#______#_______#_____ _____#____#_#_____#____#________#_____ #####_____#_______###_____#####____
ارشین
16 آذر 92 15:06
ماشالا...
سمیرا
16 آذر 92 15:25
بابای مهری ماه
16 آذر 92 15:33
تمام عکسای بردیا جون بامزست خدا براتون نگهش داره
مائده
16 آذر 92 15:34
ای جانم قفون خنده هاش ادم دوسداله بخولتش
مامان یسنا
16 آذر 92 16:56
عاشقتم خاله جون هر روز داری نازتر و صد البته اقاتر میشی ...
تخریبچی
16 آذر 92 18:34
به بهشت نمی روم اگر مادرم آنجا نباشد... حسین پناهی
تخریبچی
16 آذر 92 18:35
بردیا لپ کشونی
تخریبچی
16 آذر 92 18:37
یه وقتایی... حتی حوصله ی خودتم نداری چه برسه به دیگران! یه وقتایی... هیشکی حوصله ی خودشم نداره، چه برسه به تو! یه وقتایی... همه ازت انتظار دارن که درکشون کنی، اما کَسی تو رو درک نمیکنه! یه وقتایی... از همه انتظار داری که درکت کنن، اما تو کَسی رو درک نمیکنی! یه وقتایی... یکی از تو خوشش میاد اما تو نه! یه وقتایی... هم، تو از یکی خوشِت میاد اما اون نه! یه وقتایی... حرفِ دلت رو به هزاران نفر میتونی بگی الّا به یه نفر.. یه وقتایی... حرفِ دلت رو به هیشکی نمیتونی بگی جز به یه نفر.! یه وقتایی... فقط به حرفِ خودت میتونی اعتماد کنی نه دیگران! یه وقتایی... به حرفِ همه میتونی اعتماد کنی جز حرف خودت! و اینکه یه وقتایی... با یه لبخند کوچیک میشه سر و تهِ یه قضیه رو هَم آورد.. همینطور که یه وقتایی با یه لبخندِ کوچیک میشه اوضاع رو خراب تر از اونی که هست کرد! "پس لبخند بزن، شاید فردا روزِ بدتری باشه..."
مامان الینا
16 آذر 92 19:11
سلام عزیزم.من و شما دوست مشترک مامان لی لی هستیم .حتما خبر داری آوا جونم چی شده.تنها چیزی که آرومم کرد این بود که یه ختم 14 هزار صلوات واسش نذر کنیم.هر چند تایی که می تونی بخونی رو بیا تو وبم و بهم بگو.ممنون
علامه کوچولو
16 آذر 92 19:38
سلام خصوصی
علامه کوچولو
16 آذر 92 19:38
سلام خصوصی لطفا
آزاده
16 آذر 92 20:39
ماشاالله چه عسل پسریه
معصومه
16 آذر 92 20:40
ووووووووووووووووووییییییییییی از کجا شروع کنم ماچ بارونت کنم عزیزم قربونت برم
ازاده مامان آرتین
16 آذر 92 23:44
واقعن بامزه اس-بخورم من اون لپاتو عزیزززززززززززززززم
آزاده مامان کوروش
17 آذر 92 0:08
سلام مامان بردیا جون. عکس ها دیر باز شد داشتم دق می کردم که نکنه نتونم عکس های نی نی خوشگل رو ببینم. خیلی جالب و بامزه اند.
مامان بردیا
17 آذر 92 8:45
قربونش برم خوردنی من
مامانی غزل جوون
17 آذر 92 9:40
این عکس ها فقط یه بووووووووووووووووووووووووووووس آبدار میخواد
مامان کارن
17 آذر 92 9:42
ای خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا - یه روزی می خورمت تو رو
سارا مامان اهورا
17 آذر 92 9:42
قربونت برم عزیزم.بردیا جون میدونی خیلی تو دل برویی؟
مامان کارن
17 آذر 92 9:43
ای خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا- یه روزی می خورمت تو رو
ارشین
17 آذر 92 9:58
آموخته‌ام که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید پس چه چیز باعث شد که من بیندیشم می‌توانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم...
معصومه
17 آذر 92 10:12
خدا حافظت باشه گلم
امید
17 آذر 92 10:46
نیایش یعضی از ما ادم ها با خدا و درخواست از او برای حضور در زندگیمان مانند شیطنت بچه هایی است که در می زنند و….. فرار می کنند
مامان کوروش
17 آذر 92 10:52
آدمی اگر فقط بخواهد خوشبخت باشد به زودی موفق می گردد ولی او می خواهد خوشبخت تر از دیگران باشد و این مشکل است زیرا او دیگران را خوشبخت تر از آنچه هستند تصور می کند
مامان آرشین
17 آذر 92 11:01
واقعا بامزه ای ماشالله چقدربرزگ شدی/ عاشقتم نانارم..........
خدیجه
17 آذر 92 11:04
سلام عزیزم وبلاگت خیلی خوب وقشنگ شده...............آفرین مامان هنرمند........هزارتا گل زیباتقدیم به نگاههای قشنگت...
خدیجه
17 آذر 92 11:05
عسک فتوشاب نتونستم ببینم
مامان رز
17 آذر 92 11:17
کلا تکی عزیزم لپات تو حلقم خودتم یه چیز دیگه ای عکساتم
شیما مامان شاهین کوچولو
17 آذر 92 12:02
واییییییی عزیزم تو چقدر ناز و خوشگلی.... لپاتو باید یه گاز گنده گرفت مرسی از اینکه به وبلاگ ما اومدین...خوشحالمون کردین
مامان کیاراد(آرزو)
17 آذر 92 12:17
ای جیگرتوعاشـــــقتــــــــــم عزیزم
مامان بردیا (عالمه)
17 آذر 92 21:04
واقعا لپ کشونیهخصوصی
مرجان مامان آران و باران
17 آذر 92 22:00
عزیزمممممممممممم چقدر عسل شدیییییییییییییییییییی خوشگل نازمممممممممم مرسی مامان مهربون که بهمون سر میزنی عزیزم
مائده
17 آذر 92 23:06
خانه ی دوست کجاست؟ در فلق بود که پرسید سوار اسمان مکثی کرد رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید وبه انگشت نشان داد سپیداری و گفت نرسیده به درخت کوچه باغی است که از خواب خدا سبز از تر است ودر آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت ابی است می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ،سربه در می ارد پس به سمت گل تنهایی می پیچی دو قدم مانده به گل پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی وترا ترسی شفاف فرا می گیرد در صمیمیت سیال فضا، خش خشی می شنوی کودکی می بینی رفته از کاج بلندی بالا،جوجه بردارد از لانه ی نور واز او می پرسی خانه ی دوست کجاست؟ دوستت دارم دوستم
تخریبچی
17 آذر 92 23:55
اگر عبورِ تو یك شب نصیبِ ما گردد نصیبِ چشمِ ترم خاكِ كربلا گردد حسین گفتنِ تو می كند حسینیه ام حسین گو كه حرم در دلم بنا گردد حسین گو كه مرا اوّلِ دهه بكُشی بگو كه حق عزایت كمی ادا گردد تو می رسی كه سلامی كنی به گریه كُنش اگر برای شما روضه ای به پا گردد كمی ز شانه ی خود این غُبار را بتكان كه تربت حرمش خرج این عزا گردد قرار بود مرا عاقبت به خیر كنند نوشت مادرتان سهم ما گدا گردد غرض ز مجلستان دركی از بصیرت هاست مباد آن كه به یك ناله اكتفا گردد ز ما گذشت عزیزم ولی خدا نكند فراق هم به فراق تو مبتلا گردد جراحتی به جگر داری و از آن ترسم به یادِ عمّه تان زخم بسته وا گردد
تخریبچی
17 آذر 92 23:56
تهی بود نسیمی... سیاهی بود و ستاره ای... هستی بود و زمزمه ای... لب بود و نیایشی... من بود و تویی.. نماز و محرابی... "سهراب سپهری"
مامان کیان
18 آذر 92 1:43
خوش تیپ خاله رو نگاش کن.شما هم بامزه اید،هم خوردنی
مامان لي لي
18 آذر 92 3:40
يه نصيحت دوستانه: نگاهي رو باور كن كه وقتي ازش دور شدي منتظرت بمونه درست مثل نگاه خودت كه منتظر من و اوايي موند........ دوستت دارم💓
سارا مامان اهورا
18 آذر 92 12:13
مامان بردیا(عالمه)
18 آذر 92 12:36
مامان بردیا شیطونم خیلی سخت میشه واست کامنت گذاشتمیشه لپوی منو یه بوس محکمش کنی اخه چرا لپتو اونجوری نشون میدی دلم اب افتاد قربونت برم
مامان بردیا(عالمه)
18 آذر 92 12:38
چرا کامنتام ثبت نمیشه
امید
18 آذر 92 12:57
لحظه هایی هست که دلم واقعا برات تنک میشه اسم این لحظه ها رو گذاشتم همیشه.
مامانِ عسل
18 آذر 92 14:12
تلنگر کوچکی است باران ، وقتی فراموش می کنیم آسمان کجاست !!!
مامانِ عسل
18 آذر 92 14:13
چه با مزه شده. خیلی خوردنی شده
مامان مینا
18 آذر 92 14:53
.مامانی ما شمارو لینک کردیم
تخریبچی
18 آذر 92 15:14
مامان و بابا داشتند تلویزیون تماشا می کردند که مامان گفت:”من خسته ام و دیگه دیروقته، می رم که بخوابم” مامان بلند شد،به آشپزخانه رفت و مشغول تهیه ساندویچ های ناهارفردا شد،سپس ظرف ها را شست،برای شام فردا از فریزر گوشت بیرون آورد،قفسه ها را مرتب کرد، شکرپاش را پرکرد،ظرف ها را خشک کردو در کابینت قرار دادوکتری را برای صبحانه فردا ازآب پرکرد.بعدهمه لباس های کثیف رادرماشین لباسشویی ریخت،پیراهنی را اتوکردودکمه لباسی را دوخت. اسباب بازی های روی زمین راجمع کردودفترچه تلفن را سرجایش درکشوی میز برگرداند.گلدان ها را آب داد،سطل آشغال اتاق را خالی کردو حوله خیسی را روی بند انداخت.بعد ایستادو خمیازه ای کشید کش وقوسی به بدنش دادو به طرف اتاق خواب به حرکت درآمد،کنار میز ایستادو یادداشتی برای معلم نوشت ، مقداری پول را برای سفر شمرد و کنارگذاشت و کتابی را که زیر صندلی افتاده بود برداشت.بعد کارت تبریکی را برای تولدیکی از دوستان امضا کرد و در پاکتی گذاشت، آدرس را روی آن نوشت و تمبر چسباند ؛ مایحتاج را نیز روی کاغذ نوشت و هر دورا درنزدیکی کیف خودقرارداد . سپس دندان هایش رامسواک زد. باباگفت: “فکرکردم گفتی داری میری بخوابی” و مامان گفت:” درست شنیدی دارم میرم.” سپس چراغ حیاط راروشن کردودرها را بست. پس ازآن به تک تک بچه ها سرزد،چراغ ها راخاموش کرد،لباس های به هم ریخته را به چوب رختی آویخت ، جوراب های کثیف را درسبد انداخت،با یکی از بچه ها که هنوز بیداربودو تکالیفش را انجام می داد گپی زد،ساعت را برای صبح کوک کرد، لباس های شسته را پهن کرد،جا کفشی را مرتب کردو شش چیز دیگررابه فهرست کارهای مهمی که باید فردا انجام دهد،اضافه کرد.سپس به دعاو نیایش نشست. درهمان موقع بابا تلویزیون راخاموش کردو بدون اینکه شخص خاصی مورد نظرش باشد گفت: ” من میرم بخوابم” و بدون توجه به هیچ چیز دیگری، دقیقاً همین کارراانجام داد! مادرم وقتی فکر میکنم هیچ کلمه و جمله ای برای ابراز احساساتم نسبت به تو پیدا نمیکنم فقط این را میتوانم بگویم : دوستت دارم مادر ، دوستت دارم مادر . . .
مامان امیرارشا
18 آذر 92 15:20
نظرم اگه به دستتون رسید به من خبر بدید. مرسی مامانی مهربون
مامان پارمیدا
18 آذر 92 16:00
عزیز شیرینم
حدیث مامان پرهام
18 آذر 92 16:33
ای جوووووووووووووووووووووووونم
سارا مامان اهورا
18 آذر 92 21:28
سلام عسیسم.خوبی قربونت برم؟بووووووووووووووووووووووووس
ارشین
18 آذر 92 22:06
لبخند بزن... بدون انتظار پاسخی از دنیا و بدان که روزی آنقدر شرمنده می شود که به جای پاسخ لبخند،با تمام سازهایت می رقصد.. ********* هنوز هم صدقه هایم به نیت سلامتی توست… هی….؟ معشوقه ی من…. سلامتی…؟؟؟!!!! ***************** ************** خدا .. را در قلب کسانی دیدم که بی هیچ توقعی .. مهربان اند .. !!... مثل تو..........
مامان لي لي
18 آذر 92 22:32
'تو صورت آدمها؛ که یه زمانی صمیمیت و صداقت رو روایت میکرد، روزگاری آینه ای بود به نان چشم! آینه ای که همه اونچه که باید می فهمیدی توش پیدا بود، اما حالا نمیدونم اون آینه زنگار گرفته، یا واقعأ دیگه چیزی برای فهمیدن تو دلها نیست! نمیدونم دیگه چشمها چشم نیستن، یا دلها دل نیستن!
مامان کیاراد(آرزو)
18 آذر 92 23:16
الهی فدات عزیزم چه بزرگ شدی ماشاا...
مامان حسین آقا
18 آذر 92 23:45
سلام خوبین،بردیا خوبه ماشاا...انقدرنظر زیاده که نظرمن توش گمه....
سمیرا
19 آذر 92 8:37
چشم پوشی از حقایق آنها را تغییر نمیدهد
مینا مامان روشا
19 آذر 92 9:33
قربونت برم خوشگله ی خوشتیپ
معصومه
19 آذر 92 9:44
ممنونم عزیزم از دعاهات همین برام یه دنیاست
مریم مامان یسنا
19 آذر 92 10:47
حباب
19 آذر 92 10:48
سلام مامان پسر شیطووووووووووووون ...ممنون که بهم سر زدی
عاطفه
19 آذر 92 12:35
سلام بروی ماهه اقا بردیای تپلی بامزه،خاله جونی حسابی دوست داره ...
تخریبچی
19 آذر 92 13:14
سخت است یک رنگ ماندن در دنیایی که مردمش برای پر رنگ شدن حاضرند هزار رنگ باشند یکرنگی سخته مخصوصا تو دوره ای ک رنگارنگی مورد قبوله!!!!!!
تخریبچی
19 آذر 92 13:14
عکس های جدیدشو نمیزارید؟؟؟؟؟؟؟؟
مامان بردیا
19 آذر 92 13:45
مامان لي لي
19 آذر 92 15:17
'تو صورت آدمها؛ که یه زمانی صمیمیت و صداقت رو روایت میکرد، روزگاری آینه ای بود به نان چشم! آینه ای که همه اونچه که باید می فهمیدی توش پیدا بود، اما حالا نمیدونم اون آینه زنگار گرفته، یا واقعأ دیگه چیزی برای فهمیدن تو دلها نیست! نمیدونم دیگه چشمها چشم نیستن، یا دلها دل نیستن!
تخریبچی
19 آذر 92 16:58
قنداقه اش را بست، حالا اصغر آماده است سرباز آخر را خودش میدان فرستاده است از موج آغوش پدر تا اوج خواهد رفت از نسل ماهی های دریاهای آزاد است تیر سه شعبه کار خنجر می کند اینجا سر، با همین یک تیر روی شانه افتاده است از رنگ سرخ آسمان پیداست اینجا هم سالار زینب امتحان را خوب پس داده است زینب که روی نیزه هفتاد و دو سر دیده است در کودکی تشییع مفقود الاثر دیده است شما خوب میفهمید که حضبرت رباب (س) چه کشید.
سارا مامان اهورا
19 آذر 92 18:15
$$$$$$$$_________$$$$$$$ $$$____$$$$______$$__$$$$ $$______$$$$____$$____$$$ $$_______$$$$__$$$____$$$ $$________$$$$_$$$____$$$ $$_________$$$$$$____$$$$ $$$________$$$$$$____$$$_____$$$$ $$$_________$$$$$___$$$$____$$$$$ _$$$________$$$$$__$$$$____$$$$ _$$$$________$$$$_$$$$____$$$$ __$$$$_______$$$$_$$$____$$$ __$$$$$______$$$$$$_____$ ____$$$$$$____$$$$$____$$$ ________.$$$$$$$$_____$$$$$ _________$$$$$._$$$$$$$$$$$$$$$$ _______s$$$$$$$____$$$$$$$$$$$ ____$$$$$$$$$________$$$$$$$ __$$$$___$$$$$______$$$$_$$$$ _$$_______$$$$_____$$$_____$$$ $$_______$$$$_$ $$______$$$$___$ $$$___$$$$$___$$ $$$$$$$$$$____$$___(▒)(▒) $$$$$$$$$____$$$_(▒)(█)(▒) _$$$$$$_____$$$_____(▒)(▒) __________$$$$ _________$$$$$__(▒)(▒) ________$$$$$_(▒)(█)(▒) _______$$$$$____(▒)(▒) _______$$$ ______$$$_(▒)(▒) _____$$_(▒)(█)(▒) ____$$____(▒)(▒) ___$ __$$___(▒)(▒) _$$$_(▒)(█)(▒) _$$____(▒)(▒) _$$ $$ __(▒)(▒) $$_(▒)(█)(▒) $$__(▒) (▒) $$ _$ _$$___(▒) (▒) __$$_(▒)(█)(▒)
مائده
19 آذر 92 19:38
بهترینها را نباید دید بایدانها را میان قلب خود احساس کرد بهترینی...
samira
20 آذر 92 8:34
باران مرا یاد چتر می اندازد و چتر مرا یاد قرارمان قرارمان که یادت هست ؟ اینکه آغوشت را چتر کنی تا چشمهایم بیش ازین خیس نشوند ؟؟؟!
مامان علیرضا
20 آذر 92 9:30
سلام عزیزم امروز وبلاگ بردیا جون رو باز کردم دیدم بالای وب نوشته بردیا جون 9 ماه و 0 روز و 1 ساعت ..... بردیا جون 9 ماهگیت مبارک امیدوارم همیشه تنت سالم و تندرست باشه و در کنار بابا و مامان مهربونت روزهای خوب و خوشی رو سپری کنید آمین قربونت برم عزیزم ان شاالله 120 ساله بشی در پناه حق و زیر سایه بابا و مامان
صبـــــا خاله ی آیســـا
20 آذر 92 9:57
خصوصی
زهره مامان بارسین
29 آذر 92 22:46
ای خوردنی خالللللللللللللللللللللله
مامان آروین (مریم)
1 دی 92 10:08
عکساش خیلی بامزه ان مامانی اجازه میدی بخورمش آخه خیلی توپول و خوردنیه
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بردیا جون می باشد