بردیا بردیا ، تا این لحظه: 11 سال و 20 روز سن داره

بردیا جون

عکسهای جامانده از16ماهگی گل پسرم

اینجا بستنی مامانم گرفته و میگه خودم بهت بدم بخوری اینجابا بابا رفته بود ارایشگاه و موهاش رو کوتاه کرده بود دومین کوتاهی موی بردیا در تاریخ17مردادماه هر وقت اذان میگن بردیا هم میره اون بالا واذان میگه اینجا بسکوییت مادر میخواد اینجا هم هر وقت چشم ما رو دور میبینه از اینجور جاها بالا میره فکر کنم اخرش صخره نورد میشه ...
21 مرداد 1393

بردیا در قاب تصویر...وشیطنت هایش....

بردیا این روزا حسابی شیطون شده تا سرت رو بر میگردونی روی چیزی رفته روی دراور-میزو.... وقتی میریم بیرون نمیزاره کسی دستش رو بگیره و میخواد خودش به تنهایی راه بره و بدوه علاقه خیلی زیادی به بیرون رفتن داره بچه ها رو که میبینه کلی ذوق میکنه و میره باهاشون بازی کنه وقتی لباساش رو میشورم و میخوام اویزون کنم میاد و دونه دونه بهم میده تا پهن کنم بعد هم که تموم شد جای لباسا رو میبره میزاره سرجاش خودش به تنهایی خیلی کارا رو انجام میده... مثلا بستنی رو خودش میخوره برای بیرون رفتن خودش میره لباسش روانتخاب میکنه و میاره وقتی گوشیم یه اس ام اس براش میاد میر...
13 مرداد 1393

شیرین کاریهای بردیا...

یه روز داشتم چایی میخوردم و در همون حین هم عکسایی که با دوربین گرفته بودم رو نگاه میکردم بردیا هم اومد که دوربین رو ازم بگیره و باهاش بازی کنه منم که چاییم رو تموم کرده بودم فنجون رو دادم بهش و گفتم دوربین نه....این رو بگیر بردیا هم فنجون رو با دست پس زد و در حالی که بند دوربین رو میکشید گفت نه بووووف ودوربین رو ازم گرفت منم کلی به این حرکتش خندیدم.... اینم پسر بلای ما... ادامه مطلب رو ببینید بردیا در حال اذان گفتن اولین راه رفتن بردیا با دمپایی بالا رفتن بردیا از مبل بردیا و ابنبات خوردن ...
16 تير 1393

اولین سفر بردیا به مشهد-سری دوم عکس ها

بازار الماس شرق شهر بازی پارک ملت بوسیدن درب ورودی صحن امام رضا   لابی هتل پارک جنگلی طرق بازار خیام پارک ملت توی حرم در حال بازی با بچه ها الماس شرق بازار بین المللی یه فروشگاه رفتیم که واسه بچه ها هم چرخ خرید کوچیک داشت       ...
3 تير 1393

اولین سفر بردیا به مشهد-سری اول عکس ها

روز شنبه 24خرداد راه افتادیم و بخاطر اینکه بردیا کمتر اذیت بشه بیشتر توقفگاه ها رو نگه میداشتیم شب رو توی سبزوار موندیم  و روز یکشنبه راهی مشهد شدیم البته یه سری هم به نیشابور زدیم این سفر خیلی خوش گذشت چون عمه بزرگ بردیا و شوهر عمه اش با ما بودن بیشتر جاهایی رفتیم که قبلا نرفته بودیم یا کمتر رفته بودیم روز جمعه هم عمه و شوهر عمه با هواپیما رفتن جنوب و ما برگشتیم تهران گریه بردیا وقتی مامان چند قدم ازش دور میشه یه پارک کوچیک وسط راه نماز خونه بین راه.... بردیا هم هر بچه ای که میبینه کلی واسش ذوق میکنه و میخواد بره باهاش باز...
1 تير 1393

شیطنت های بردیای من

هر کلمه ای که دیگران میگن منم مثل طوطی اداش میکنم البته هر وقت دوست داشته باشم با پا توپ رو میندازم واسه مامان توپ بازی با دست رو هم که کلا حرفه ای شدم هر چی درش باز باشه رو میبندم مثل در بطری-قندون-قابلمه و... این کار رو خیلی دوست دارم باتریهای توی اسباب بازیام رو در میارم بعد باتریا رو میندازم زیر مبل یا میز... هر چی گم میشه مامان میتونه اونجا پیداش کنه اخه مخفی گاه خوبیه...مخصوصا واسه موبایلا.. وقتی چیزی رو ازم میگیرن الکی گریه میکنم قیافه ام رو اینجوری میکنم عاشق بوس کردنم کلی بابا و مامان رو میبوسم مخصوصا وقتایی که خیلی مامان رو کلافه میکنم از دلش در میارم میب...
22 خرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بردیا جون می باشد