بردیا بردیا ، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

بردیا جون

بردیا و ارشین جون

5شنبه گذشته رفته بودیم خونه دوست مامان... یه دختر خوشگل چشم ابی دارن به اسم آرشین... ارشین رو خیلی دوست دارم اونم خیلی منو دوست داره همش باهام بازی میکرد اسباب بازیاش رو برام میاورد و.... خیلی خوش گذشت .... مامان ارشین همش باهام بازی میکرد کلی بهم خوش گذشت... اونجا اصلا احساس غریبی نکردم.... اینم یه عکس از آرشین خوشگله..... این عکس رو هم ارشین از من گرفته... عکاسیشم خوبه ها..... ...
28 مهر 1392

ماجرای پشت فرمون نشستن بردیا

اماده شدیم با بابا واسه خرید بریم بیرون.....   اینجا توی ماشین ساکت بودم... مامانم منو گذاشت روی صندلی بابا ... مثل یه اقا نشستم.... مامان بهم یه سیب داد تا از این حالت ساکتی در بیام... اخه میرم بیرون خیلی مودبم.... اینجا یه نگاه به مامان انداختم .... بعدش...... اول یه دستی فرمون رو گرفتم بعد..... گفتم بلند شم جلومو ببینم اینم من که دیگه حاضر نبودم فرمون رو ول کنم.... ...
28 مهر 1392

ورزش کردن بردیا ...

پسرم ورزشکار شده.... دستش رو به میله های کریر میگیره و خودش رو بالا میکشه..... بعدشم هم که خسته شد جوراباشو از پاش میکشه.... اینجام که نصف جورابش رو کشیده اما هنوز از پاش در نیومده اگه حسابی هم خسته باشه پاش رو با جوراب میخوره..... ...
28 مهر 1392

باغ گل ها....

      جمعه با خانواده یکی از دوستای بابا رفتیم پارک.....   اینجا پارک چمران کرج....ما داخل باغ گلها هستیم.... یه ابشار زیبا با یه پل قشنگ با گل های زیبا و البته چند تا قفس از حیوانات مختلف .... من که بیشتر خواب بودم ..... اینجا مثل یه اقا نشستم.... همین که نون دیدم...... بالاخره یه دونه هم به من دادن.... اینم چند تا عکس از داخل باغ گل ها... خیلی خوش گذشت.............. ...
24 مهر 1392

امید زندگیم ...7ماهگیت مبارک

    قشنگترین و زیباترین فرشته من... 7ماه ......ماه ها و هفته ها و روزها و ساعتها وثانیه ها گذشت وفرشته کوچک من هر روز بزرگ و بزرگتر شد...... و حالا تنها تو عشق زندگی مایی.... عشقی که با دیدنش انرژی مضاعفی میگیریم قشنگ ترین هدیه خداوند" دوستت داریم........ عروسکم هفت ماهگیت مبارک   ...
18 مهر 1392

بردیا وآتیلا

این آتیلا جونه که 5روز از من بزرگتر.... مامانای ما وقتی برای چکاپ ما میرفتن دوست شدن... اینجا هم بردیا داره واسه آتیلا قدرت نمایی میکنه آتیلا با مامانش اومدن خونمون  بردیا هم همش شیطنت میکرد آتیلا ساکت مثل یه آقا نشسته بود اما بردیا دست بردار نبود... بردیا دست آتیلا رو میکشید پا شو می کشید لباساشو .... و.. خلاصه آتیلا چی کشید از دست بردیا ... آتیلا4دست و پا میره و غلطت میزنه   اما بردیا نشسته و فکر میکنه از اتیلا بزرگتره والبته قلدر بازی هم در میاره.... ...
15 مهر 1392

پستونک خوردن بردیا جون

مامانم واسم توی پستونک اب ریخته بود تا بخورم و یه کم خوردن با پستونک رو یاد بگیرم اما من که مبتدی بودم و بلد نبودم چون تا حالا باهاش چیزی نخوردم که.... بالاخره بعد از تمرین زیاد یاد گرفتم من که میدونم هر کاری بخوام میتونم انجام بدم مامان مامانم خوشحال شد ومنم  خندیدم ...
10 مهر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بردیا جون می باشد