بردیا بردیا ، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

بردیا جون

بردیا5ماهه شد

اینم 2تا از دوستای جون جونیم...........   داشتم اواز میخوندم که باز مامان با دوربینش اومد این مار رو امیر رضا بهم داده این ماشین هم مادر بزرگم واسم گرفته   اینم من وقتی دوربین رو دیدم تا مامان دیگه دست از سرم برداره اینم امیر رضا پسر خاله ام وقتی رفتم خونه مادر بزرگم اونجا بود کلی با هم عکس گرفتیم                                      ...
16 شهريور 1392

بردیا و شیطنت هایش

                                                        صفحه ها رو ورق میزنه و عکسا رو نگاه میکنه وقتی اهنگی رو که دوست داره پخش می کنن در هر حالتی که باشه برمیگرده نگاه میکنه                                   &...
16 شهريور 1392

چند تا عکس از 4ماهگیم

این جوجومه خیلی دوسش دارم وقتی فشارش میدم صدا میده همیشه ودر همه حال دستام تود دهنمه" عاشقشونم اینم هاپومه که یکی دیگه از عروسکای دوست داشتنیمه اینم دست وپامه........... پستونکمم رو سفت توی دهنم گرفتم و حاضر نیستم به کسی بدم ...
16 شهريور 1392

بردیا در4ماهگی

توی این ماه خیلی شیطون شدم دوست دارم همش باهام بازی کنن   این ماه هم واکسن داشتم فلج اطفال و سه گانه خدا رو شکر تب نکردم وزنم6/600وقدم63cmشده بود توی این ماه بود که در جشنواره نی نی شکمو شرکت کردم واین عکس رو واسه مسابقه فرستادم   مامانم هم توی این ماه واسم وبلاگمو ساخت صداهای جدید "قیافه های جدید رو دوست دارم به هر چی نزدیکم باشه چنگ میزنم سوار روروکم میشم و خودم رو تکون میدم  اسباب بازی ام رو این ور و اون ور پرت میکنم اینم از عکساییه که واسه مسابقه انداختم     ...
16 شهريور 1392

بردیا در3ماهگی

  توی این ماه پاهام رو روی زمین سفت نگه میدارم و وقتی سر پا نگهم می دارن شروع به راه رفتن میکنم این عکسم هم توی بوستان نهج البلاغه انداختم کلمه "ماما" رو گاهی میگم درست کردن حباب"صدای بلند از خودم در اوردن و نشستن توی روروک رو دوست دارم اب دهنم هم راه افتاده  و گاهی هم میگم گ گ... دوست دارم همش بغلم کنن و از کنارم تکون نخور رختخوابم رو یه چرخش 360درجه میزنم دوست دارم هر چی دیگران می خورن منم بخورم به خوردن پارچه و هر چی دم دستم باشه علاقه دارم دستام رو تا اخر توی دهنم میکنم من در انتخ...
16 شهريور 1392

بردیا در 2ماهگی

اینجا هم مثل فرشته ها خوابیدم   بازی کردن با دستام و خوردن اونا با خنده و صدا در اوردن با دیگران بازی میکنم دستام رو به طرف بالا بلند می کنم یعنی منو بغل کنید با مامان و بابام دالی بازی میکنم پتو رو رو سرم میکشن و من با پاهام اونو کنار میزنم وقتی گریه میکنم کلمه "ما"رو میگم  یعنی مامان توی این ماه واکسن داشتم فلج اطفال/هپاتیت/سه گانه(دیفتری" کزاز"سیاه سرفه) خدا رو شکر تب نکردم مامان همش بهم استامینوفن می داد تلخ و بد مزه بود وزنم5/400وقدم 57/5cmشده بود قبل از حموم بدنم رو با روغن...
16 شهريور 1392

بردیا دریک ماهگی

از همون روزای اول که دنیا اومدم لبخند میزدم گاهی هم توی خواب با صدای بلند می خندیدم خوردن قطره مولتی ویتامین رو از 15 روزگی شروع کردم اولاش خیلی بدمزه بود بابام واسم خارجیش رو گرفت که  مزه اش رو بیشتر دوست داشتم از همون ماه اول توی رختخوابم چرخ میزدم اولین سفرم از تهران به کرج بودرفتم خونه مادربزرگم.... اولین جایی که واسه خرید رفته بودم هایپر استار بود اولین پارک هم که رفتم بوستان نهج البلاغه بود اولین اقو رو در این ماه گفتم اولین بار که واسه قد وزن رفتم درمانگاه وزنم4/200شده بود وقدم57cmشده بودم   ...
16 شهريور 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بردیا جون می باشد